مرتضی روحانی
مرتضی روحانی

تاملی در نظام آموزشی حوزه و دانشگاه

فَبَشِّر عِبادِیَ اللَّذینَ یَستَمِعُونَ القَولَ فَیَتَّبِعُونَ أحسَنَه اُولئکَ اللَّذِینَ هَدیهُمُ اللّهُ و اُولئِکَ هُم اوُلُوالألباب(زمر:20) پیشتر وعده داده بودم که نکاتی را در مورد مقایسه فضای حوزه و دانشگاه و مزایا و معایب مهم هر کدام براساس تجربیات شخصی خودم بنویسم. و أمّا الکلام: برای مقایسه دو شی طبیعی است که باید وجه شبهی بین آن دو وجود داشته باشد حال این شباهت خواهد در غایت، روش، محتوا و …. باشد. اما تکیه کلام بر وجوه تفاوت بنا نهاده شده است. در مورد حوزه و دانشگاه نیز مساله خالی از این وجه نیست. به این معنا که اگرچه هر دو برای تعلیم و تعلّم بنا نهاده شده اند اما این امر موجب نمی­شود که تمایزاتی بین آن دو وجود نداشته باشد که احیاناً هر کدام را به یک سر مقصود جداگانه خواهد رساند. در اینجا سعی ما برآن است که با یک مقایسه بتوانیم مزایای هر کدام را نشان داده تا در نهایت بتوانیم إتّباع احسن بکنیم: 1)یکی از تمایزات مهم در حوزه و دانشگاه را می­توان انگیزه ورود به آن دو دانست. در فضای کنکور زده­ی جامعه ایرانی کمتر به شئون ارزشی کسب دانش توجه می­شود و بیشتر به آن به مثابه ابزاری برای کسب درآمد، شأن اجتماعی و … توجه می­شود. اما حقیقتاً در مورد حوزه علمیه جریان غالباً افراد شئون ارزشی دانش را مد نظر دارند. به این معنا که از روز اول برای آنان می­خوانند:« أوّلُ العِلمِ مَعرِفةُ الجَبّار و آخر العِلم تَفویضُ الأمرُ إلیه». البته باید توجه داشت که نوع دانشی که در حوزه و دانشگاه نیز به آن پرداخته می­شود می تواند در این امر موثّر باشد اما نکته­ای که در اینجا باید مدّ نظر باشد این است که چه بسا کسی دانش توحید بخواند و خود مشرک باشد و چه بسا کسی به دانش تجربی اشتغال داشته باشد و آن دانش برایش موجبات سیر آفاقی و انفسی را فراهم آورد.( شاید بتوان این نکته را در ذیل ماهیت سکولار بودن جامعه و از جمله دانشگاه مدرن بررسی کرد) 2)یکی دیگر از تمایزاتی که در این جا می توان بیان کرد تفاوت در روش درس خوانی است. در دروش دانشگاهی افراد غالباً به صورت شخصی مطالعه می­کنند. اما در حوزه علمیه مطالعه و فهم مطلب در اصل در همان مرحله مباحثه جای می­گیرد. مرحله ای که حداقل در آن دو نفر شرکت دارند. این امر موجب می شود که مراحل تفهیم مطلب به وسیله گفتگو- دیالوگ- شکل بگیرد. در این روش غالبا طرفین مباحثه نظر مخالفی را اتّخاذ می­کنند و سعی می­کنند تا سرحدّ ممکن از نظر مختار خویش دفاع کنند. همین امر موجب می شود که ذهن آنان با وجوه بیشتری ازقضیه آشنا شود و نقاط ضعف و قوّت نظریات خود را نشان دهند.(رویه فرد گرایی دانشجویان در دانشگاه را شاید بتوان براساس خصوصیت فردگرایانه جامعه مدرن نیز بررسی کرد) 3)نکته سومی که می توان در تمایزات بین این دو نهاد آموزشی به آن پرداخت تعامل بین محصّلین و علمای هر علم است. به این معنا که غالباً در دانشگاه همدلی کمتری برای درک معنا و مقصود حقیقی صاحب کلام وجود دارد و بیشتر گرایش به نقد گذشتگان وجود دارد.اما در حوزه افراد سعی می­کنند که مقصود صاحب کلام را درک و تا سرحد ممکن توجیه کنند. به گونه ای که استاد حسن زاده آملی مکرر به طلاب تذکر می دادند:« مرد آن است که کلام بزرگان را بر معنای درستش حمل کند و اگر کلام دوپهلو است وجه درست آن را در نظر بگیرد.» حال شما این رویه را مقایسه کنید با رویه کسی که اشکالی-اگرچه به حق- در اندیشه حاجی سبزواری می یابد و هر روز آن را به مسخره در کلاس بیان می کند. دعوا بر سر مطرح کردن و یا مطرح نکردن اشکلات نیست بلکه بر سر چگونه مطرح کردن اشکلات و بیان آنهاست.(البته بازهم شاید بتوان خصوصیت نقد گذشتگان به صورت افراطی در دانشگاه را براساس مبنای کهنه ستیزی جامعه مدرن و اندیشه ترقی تحلیل و تبیین کرد.) 4)یکی از تمایزات مهمی که در حوزه و دانشگاه وجود دارد و شاید بتوان آن را تابعی از تمایز شماره سوم دانست این است که در حوزه کمتر افراد میلی به بیان نظریات جدید دارند بلکه سعی اصلی شان بر این است که کلام گذشتگان را فهم کنند اما در دانشگاه افراد بیشتر میل به ارائه نظریات جدید دارند.به همین دلیل هم هست که در دانشگاه کتاب تولید می شود و در حوزه حاشیه نویسی می شود.این مساله را می توان در ذیل مفهوم « شجاعت نظریه پردازی» نیز بررسی کرد.چراکه در حوزه آن قدر بزرگان ادوار پیشین- که به حق هم بزرگ بوده اند- بر اندیشه طلاب هژمونی و سیطره دارند که دیگر شخص مآل خود را درک کلام شخصی مانند صدرا می بیند نه نوآوری کلامی جدید. این نقطه ای است که به حق باید گفت که  دانشگاه از حوزه علمیه جلوتر است . یعنی حوزه علمیه علاوه بر تمامی مزایایی که دارد به محصّلین خودش شجاعت نظریه پردازی را نمی آموزد. 5)یکی از نکاتی که باید در نقد اندیشه حوزوی به آن اقدام کرد «ترس از گمراهی» است. به گونه ای که افراد حوزوی غالبا ترس این را دارند که اگر کلامی بر خلاف آنچه که گفته شده است بگویند گمراه شوند و یا حداقل اینکه گمراه تلقی شوند. یادم نمی رود که وقتی یکی از دوستان حوزوی فهمید که بنده به خواندن فلسفه غرب در دانشگاه مشغولم با نگرانی زائدالوصفی پرسید:« اگر تو هم مثل آنها گمراه شوی چی؟» البته نباید این مساله را به گونه ای تفسیر کرد که هر کسی با هر میزان دانشی می تواند هر گونه مطالعه ای را داشته باشد بلکه برعکس شخص باید براساس مبانی موجود اقدام به مطالعه کند و در تمامی آنها غور کافی را انجام دهد و آنگاه اگر به نظریه جدیدی دست یافت که در کتب پیشینیان یافت نمی شد آن را بیان و در معرض نقد و بررسی قرار دهد. در مورد این گزینه می توان این جمله معروف را گفت که:« هر راه پیمودنی خطر راه گم کردن را هم در خود دارد» حال نکته این است که انسان باید در مسیر تفکر محطاط قدم بردارد اما قدم بردارد. به این معنا که احتیاط بیش از حد او به مانند غل و زنجیری نشود که او را از هر گونه حرکت فکری باز می دارد. 6) یکی دیگر از نکاتی که باید برروی آن تامّل کرد این است که غالباً در دانشگاه افراد دچار سیری زودهنگام شده در حالیکه در حوزه افراد دچار به جوع دائمی هستند. به این معنا که خیلی از افرادی که در دانشگاه تحت عنوان کارشناس در می­آیند خود را در یک رشته صاحب نظر و اندیشه می دانند(یادم نمی رود که در دانشگاه یکی از دوستان در کلاس فلسفه اسلامی(2)   آنچنان این فلسفه را مبتنی بر پیش فرض های باطل بیان می کرد و دوران آن را تمام شده تلقی می کرد که انسان گمان می کرد سالیان سال به تحصیل و تدریس در این رشته مشغول بوده است این در حالی است که هنوز ابتدایی ترین کتاب را یعنی بدایه الحکمه علامه طباطبایی را یک دور کامل نخوانده بود!!!)   و فوری سعی در ابراز آن به وجود می آورند اما در حوزه فرد در حالیکه سالها در یک رشته مطالعه کرده است هنوز خود را در آن  حد نمی داند که پیرامون آن موضوع ابراز نظر بکند.در این باره باید گفت : همان قدر که زود ابراز نظر کردن پیرامون یک مساله بد است دیر ابراز نظر کردن نیز توابع ناخوشایندی دارد که یکی از آنها تشنه و گشنه نگه داشتن جامعه می شود و نتیجه اش آن است که انسان تشنه و گرسنه به هر آب و خوراکی راضی است و احیاناً جایی برای بررسی سلامت، طراوت خوراکش فکر نمی کند. یکی دیگر از مضراتی که دیر بیان کردن اندیشه ها ایجاد می کند آن است که باب طراوت علمی جامع بسته می شود و این خود منجر به تولید نشدن حرف جدید خواهد شد. 7)یکی از نکاتی که در اینجا می توان به آن پرداخت بحث طراوت و به روز بودن موضوعاتی است که حوزه و دانشگاه به آن اشتغال دارند. و این نیز از مواردی است که حوزه به دلایل متعددی در آن جا مانده است. یعنی مباحثی روز در آن کمتر مطرح شده و مسائل مورد بحث همچنان مباحث گذشته است. البته این نکته را باید مد نظر داشت که چون بسیاری از مباحثی که در گذشته مطرح بوده مباحثی بنیادین به حساب می آید نه تنها نمی توان از بحث کردن پیرامون آنها خود داری کرد بلکه اگر کسی در آن موارد صاحب نظر شود در بسیاری از توابع آن مساله هم که امروزه بحث می شود صاحب رأی و نظر خواهد بود. اما تسرّی دادن کلام از جایگاهی کهنه به مقامی نو و یا به عبارت دیگر کاربردی کردن بحث کار سختی است که احیاناً از عهده هر طلبه ای برنمی آید  و به همین دلیل هم هست که مرحوم شهید مطهری می گویند که ما تعداد قابل توجهی طلبه اسفار خوانده داریم که نمی توانند نقد مبانی مارکسیسم بکنند.شاید دلیل این مساله آشنا نبودن کافی طلاب به مباحث فکری روز جامعه باشد. البته جامعه فکری قطعا با جامعه اجتماعی فرق می کند. به عنوان مثال اگر کسی بخواهد در جامعه علمی به روز باشد قطعا باید زبان خارجی بلد باشد و این نقیصه ای است که هنوز بسیاری از طلاب به آن گرفتارند. بعدن نوشت: این مطلب را می توان تکمله ای برای چند یادداشت قبلی همین وبلاگ تحت عنوان « دفاعیات یک بچه مارماهی» به حساب آورد.

نظری ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code